هرباری که اینجا را باز میکنم و نظری میبینم، دستهایم میلرزد. یادم می آرد آن روزهایی را که این جا فقط و قفط یک خواننده داشت. کسی که به خاطرش با بادها میرفتم و بساط ست هیچ جا نمی گشودم. بعد از آنکه او رفت، آدرسش را عوض کردم و زندگی ام را رو به روی هر تو»یی گذاشتم که دیگر در زندگی ام نبود و من هم نبودم. هزاربار با کلمات مختلف گوگل کردم تا مطمئن شوم در پیشنهاد هزارم هم دیده نمیشود. همة نوشته هایی که برای او می نوشتم را پاک کردم.
اشتراک گذاری در تلگرام
دیشب همان چیزی شد که میخواستم، دعاهایم زود به عرش رسید و من را از مهلکهٔ من نبودن نجات داد. من دوستش داشتم و منتظر شنیدن بودم اما او هرشب میگفت که حرفی دارد اما لال میشد. لال میشد و با حرفهایی که نمیزد و کارهایی که میکرد من را میترساند. دیشب که ماجرای یک هفتهای ما تمام شد، شادی کردم. توی آینه ایستادم و خندیدم. راه رفتم و رقصیدم. اتاقم را مرتب کردم و سجدهٔ شکر به جا آوردم و خوابیدم تا صبح امروز.
اشتراک گذاری در تلگرام
یادم است اولین باری که به تلگرامم پیام دادی؛ شب قبلش خوابت را دیده بودم. خوابت را دیده بود و تنها تصویری که از خواب یادم مانده بود این بود که باهم از پلههای یک خانه پایین میآمدیم که تو گفته بودی: پدرم پایین منتظر ماست.» و حتما من آن لحظه خندیده بودم از سر رضایت. فرداش که پیام دادی و حالم را پرسیدی من باز لبخند زدم از سر رضایت و یاد تصویر دیشب افتادم. شب یکم مهر سال پیش هم همین تصویر توی ذهنم آمد و لبخند رضایت زدم و تا صبح به فکر همان تصویرِ خواب بودم و
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت